آن گرد گنبد بی در پوست در پوست گرد یکدیگرچیست -1
هر که بگشاید این معما را رخش از آب دیده گردد تر
گرد است و دراز و در نداردآن چیست که پا و سر ندارد-2
جز نام دو جانور ندارداندر شکمش ستارگانند
کلید آهنین قفلش گشایدکدام است گنبدی که درندارد-3
زهر بچه دو صد مادر بزایدهزاران بچه دارد در شکم بیش
هر چه افتاده ریزریز کند چیست کاندر دهان بی دندان-4
در زمکان هر دو گوش تیز کندچون زنی در دو چشم او انگشت
از دو سوراخ سر بدر داردچیست این جانور دو سر دارد-5
دانم از عاشقی خبر داردهر که بگشاید این معما را
روز وشب رفته و قدم نزدهچیست آن لعبت شتابزده-6
برف باریده و نمش نزدهوقت غریدنش چو ابر بهار
قطره ژاله ای چکیده بر اوچیست آن گل که رسته بر لب جو-7
مظهر عشق و رونق بستان؟صورتش شکل صورت انسان
مشاطه زلف دلبرا استآن چیست که پیک عاشقان است-8
رقص چمن از نوای آنستخندیدن گل زبوسه اوست
با هزاران سوار می گردیدچیست آن پادشاه هفت اقلیم-9
آمد و فوج شاه در پیچیدناگهان یک سوار زرد نقاب
هر چه خواهی می نهی در دامنشچیست نه شلوار ونه پیراهنش-10
اژدهایی، عقربی در دامنشراست گوید هر چه گوید بی زبان
که به آبی است در جهان خورسندلعبتی چیست، نغز و خاک مزاج-11
به سر خویش می خورد سوگنددست بر سر نهاده، پنداری
همه عالم فدای دیدارشچیست آن ماهروی محبوبی-12
شود آماده مقصد و کارشهر که را وصل او نصیب شود
که ندارد به آشیانه قرارچیست آن مرغ آتشین منقار-13
«وقنا ربنا عذاب النار »شب و روز اندر آب می گوید
صد پاره تنش، ولی ریک پاره نگونآن چیست که روز می نماید شبگون-14
همچون دل عاشقان فروریزد خونچون دست باو نهی زاندازه فزون
جا در کف مهوشان رعنا داردآن چیست که یک جناح و یک پا دارد-15
چون سرد شود مقام عنقا داردچون گرم شود مدام در پر زدن است
بر فرق سر جانوران جا داردآن چیست که در بادیه ماوا دارد-16
سیصد سروده شکم، دو صد پا داردبس جانور بوالعجبی می باشد
سرش تا نبری نگوید خبرچه چیز است، مرغی است بی بال و پر-17
سرخ و سبز و سپید پوشیدهچیست آن لعبت پسندیده-18
با دو صد احترام خوابیدهدر میان دو کاسه چوبین
اندر کف مهوشان موزون گرددآن چیست کزو حسن بت افزون گردد-19
چون آن بدو رسد همه خون گرددسبز است تنش، ولی عجیب است
رخت سیه و سبز کلاهی داردآن چیست که در برگ پناهی دارد-20
من در عجبم کاین چه گناهی داردپوستین بکنند و سینه اش چاک کنن