سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کس چیزى را در دل نهان نکرد ، جز که در سخنان بى اندیشه‏اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :17757
تعداد کل یاداشته ها : 21
103/2/29
12:25 ع

 فرشتگان، ابراهیم(ع) را به قصد شهر سَدوم ترک گفتند و به عنوان میهمان، برلوط(ع) وارد شدند، واو از حقیقتِ امر آنان بى‏اطلاع بود و از آمدن آنها بسیار نگران شد؛ زیراآنان جوانانى خوش سیما بودندو در مورد اعمال نارواى قومش، بر جان آنها بیمناک شد و بر میزبان لازم بودکه به طور جدّى دردفع هر گونه آزار و اذیّتى از آنان حمایت نموده و هر عمل ناراحت کننده‏اى راز آنها دفع نماید،خطرهایى که لوط به خاطر پذیرش این میهمانان به زودى با آن مواجه مى‏شد، بهخاطرش گذشت و با خود گفت: امروز، روز مصیبت‏بار و دردآورى خواهد بود.خبر ورود میهمانانى زیبا چهره بر حضرت لوط(ع) میان مردم منتشر شد و آنان به سرعت خودرا به خانه حضرت رساندند و اطراف خانه تجمع کرده و خواستار انجام عمل ناروابا میهمانان او شدند.وقتى لوط(ع) دید مردم، اطراف خانه‏اش گرد آمده‏اند، به هدف پست و پلید آنهاپى برد و به سران ورؤساى آنها پیشنهاد کرد که به جاى ارتکاب عمل ناروا با میهمانانش، بادختران وى ازدواج کنندو امید آن داشت که میان آنها یک فرد عاقل وجود داشته باشد تا به حق رهنمون شده،و از کارهاى باطل و بیهوده پشیمان گشته باشد و براى منصرف کردن مردم، ازسرکشى خود،وى را یارى رساند. مردم به سخن لوط تن در نداده، بلکه بدو پاسخ دادند: توخود مى‏دانى که ما تمایلىبه ازدواج با دخترانت نداریم و تو -بى‏تردید - مى دانى ما چه مى‏خواهیم.لوط ناگزیر، میهمانان خود را در جریان خطرى که آنها را احاطه کرده بود،قرار داد و بدان‏ها گفت: اگربا من همراهى کنید و بدین وسیله بر قدرت و نیروى من افزوده گردد، مى‏توانمدر برابر این مردم،مقاومت کرده و از شما دفاع نمایم، و اگر یاران و نزدیکان توانمندىمى‏داشتم، براى حمایت و پشتیبانىشما از آنان کمک مى‏گرفتم، ولى اینک جهت مقاومت در برابر آنان و دفاع ازشما، چاره‏اى نمى‏بینم، خداى متعال فرمود:وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِى‏ءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ *وَجاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِبَناتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَوَلا تُخْزُونِ فِى ضَیْفِى أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِى بَناتِکَ مِنْ حَقٍّوَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ * قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ؛(4)و زمانى که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، ازحضور آنان ناراحت شد و توانایىدفاع از آنهارا در خود ندید و با خود گفت: امروز، روز بس دشوارى است. قوم او شتابان به سویش آمدندو اینان کسانى بودند که قبلاً کارهاى زشت انجام داده و مرتکب گناه مى‏شدند.لوط گفت: اى مردم،اینک این دختران من که ازدواج با آنها برایتان پاکیزه‏تر از ارتکاب این عملزشت است، از خدا بترسیدو مرا نزد میهمانانم رسوا نسازید. آیا میان شما یک فرد عاقل وجود ندارد!؟گفتند: تو مى‏دانى که ما به دخترانت کارى نداشته و خوب مى‏دانى که مقصود ما چیست. وى گفت: اگر قدرت ونیروى بزرگى داشتم و یا به پایگاه محکمى پناه مى‏جستم، با شما مبارزه مى‏کردم.