فرشتگان، ابراهیم(ع) را به قصد شهر سَدوم ترک گفتند و به عنوان میهمان، برلوط(ع) وارد شدند، واو از حقیقتِ امر آنان بىاطلاع بود و از آمدن آنها بسیار نگران شد؛ زیراآنان جوانانى خوش سیما بودندو در مورد اعمال نارواى قومش، بر جان آنها بیمناک شد و بر میزبان لازم بودکه به طور جدّى دردفع هر گونه آزار و اذیّتى از آنان حمایت نموده و هر عمل ناراحت کنندهاى راز آنها دفع نماید،خطرهایى که لوط به خاطر پذیرش این میهمانان به زودى با آن مواجه مىشد، بهخاطرش گذشت و با خود گفت: امروز، روز مصیبتبار و دردآورى خواهد بود.خبر ورود میهمانانى زیبا چهره بر حضرت لوط(ع) میان مردم منتشر شد و آنان به سرعت خودرا به خانه حضرت رساندند و اطراف خانه تجمع کرده و خواستار انجام عمل ناروابا میهمانان او شدند.وقتى لوط(ع) دید مردم، اطراف خانهاش گرد آمدهاند، به هدف پست و پلید آنهاپى برد و به سران ورؤساى آنها پیشنهاد کرد که به جاى ارتکاب عمل ناروا با میهمانانش، بادختران وى ازدواج کنندو امید آن داشت که میان آنها یک فرد عاقل وجود داشته باشد تا به حق رهنمون شده،و از کارهاى باطل و بیهوده پشیمان گشته باشد و براى منصرف کردن مردم، ازسرکشى خود،وى را یارى رساند. مردم به سخن لوط تن در نداده، بلکه بدو پاسخ دادند: توخود مىدانى که ما تمایلىبه ازدواج با دخترانت نداریم و تو -بىتردید - مى دانى ما چه مىخواهیم.لوط ناگزیر، میهمانان خود را در جریان خطرى که آنها را احاطه کرده بود،قرار داد و بدانها گفت: اگربا من همراهى کنید و بدین وسیله بر قدرت و نیروى من افزوده گردد، مىتوانمدر برابر این مردم،مقاومت کرده و از شما دفاع نمایم، و اگر یاران و نزدیکان توانمندىمىداشتم، براى حمایت و پشتیبانىشما از آنان کمک مىگرفتم، ولى اینک جهت مقاومت در برابر آنان و دفاع ازشما، چارهاى نمىبینم، خداى متعال فرمود:وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِىءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ *وَجاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِبَناتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَوَلا تُخْزُونِ فِى ضَیْفِى أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِى بَناتِکَ مِنْ حَقٍّوَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ * قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ؛(4)و زمانى که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، ازحضور آنان ناراحت شد و توانایىدفاع از آنهارا در خود ندید و با خود گفت: امروز، روز بس دشوارى است. قوم او شتابان به سویش آمدندو اینان کسانى بودند که قبلاً کارهاى زشت انجام داده و مرتکب گناه مىشدند.لوط گفت: اى مردم،اینک این دختران من که ازدواج با آنها برایتان پاکیزهتر از ارتکاب این عملزشت است، از خدا بترسیدو مرا نزد میهمانانم رسوا نسازید. آیا میان شما یک فرد عاقل وجود ندارد!؟گفتند: تو مىدانى که ما به دخترانت کارى نداشته و خوب مىدانى که مقصود ما چیست. وى گفت: اگر قدرت ونیروى بزرگى داشتم و یا به پایگاه محکمى پناه مىجستم، با شما مبارزه مىکردم.